سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

عقیق...

اندوه عالم جانم را به تنگنا کشانده...

و تو چه می دانی درد چیست...

و تو چه می دانی درد بودن چیست...

دیوانگان را جنون به آرام می کشد...

اما من چه کنم...

که نه مجنونم...

نه دیوانه...

شده ام آرام کده ای برای آنان که قرارشان را کسی دیگر ربوده...

و من شاید تحفه ای برای خالی نبودن عریضه شان...

گره را که به یاری " تو " گشودم...

عریضه شان تنگ می شود و عقیق باز تنهاتر از تنها...عقیق تنهاست...دل عقیقم تنهاست...

خدایا بند بند وجودم درد است...

درد من را تو خود می دانی...

و تو خود خواندی که بنده ام جز من هیچ کس را نداری...

آری با همه ی وجودم " تو " را همه ی خود دیده ام...

اما...

اما...

اما ....

بگذار بماند آنچه میان من و " تو " ست

و من در انتظار دیدنت...

قالب را ز جان تهی می کنم....

بگیر این عمود زندگی را

تا به افق " تو " بنشینم به خون ...

****

مضطرنوشت:

**گفت :دست بر دلم مگذار !  گفتم :این دل  تو و دست " م ن "

تسلیم تسلیم ! اما  " م ن " هنوز دلتنگم...حتی بی دست...حتی بی دل ...

**     

**شهدا العــــــــــفو...


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ چهارشنبه 90/5/12 ÓÇÚÊ 4:43 صبح ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر