سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

ارمیــــــــا


ارمیا مثل دیوانه ها شده بود

ارمیا مثل دیوانه ها دور اتاق راه میرفت. گاهی سرش را به دیوار تکیه می داد.

مثل باران از گونه هایش اشک می ریخت.

امام مثل بقیه نبود.با همه فرق می کرد.

امام مثل هوا بود.همه آن را تجربه می کردند.

همه آن درا در ریه ها فرو می بردند اما هیچ وقت لازم نبود راجع به آن فکر کنند. هوا ماندنی ست .

اما دریا بود.ماهی حتی اگر نهنگ هم باشد درکی از خارج آب ندارد.

امام مثل آب بود.ماهی ها به جز آب چه می دانند؟تمام زندگیشان آب است.

وقتی ماهی از آب جدا شود،روی زمین بیفتد ،

تازه زمینی که آرام تر از دریاست، شروع می کند به تکان خوردن.

ماهی دست و پا ندارد،و گرنه می شد نوشت که به نحو ناجوری دست و پا میزند.

علم می گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب به دلایل طبیعی میمیرد.

اما هر کس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد تصدیق می کند که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمی میرد.

ماهی به خاطر آب خودش را می کشد!

خشم، عجز، تنهایی، خفه قان... اینها لغاتی علمی نیستند.

ارمیا ماهی بی دست و پای حلال گوشتی شده بود روی زمین...

خیلی چیزها بدون اسمش هیچ معنی ای نداشت.

جبهه،خط مقدم،بسیجی و حتی چیزهای بزرگتر مثل انقلاب

امام برای آنهایی که دوستش داشتند یک حضور دائمی نامحسوس بود.

وقتی امام می گفت: من بازوی شما رو می بوسم.

گرمایی از بازوی چپ تا قلب هزاران هزار بسیجی جریان پیدا می کرد.این گرما وجود داشت.

انگار که امام بازوی تک تک آنها را بوسیده باشد.

حال آنکه بسیاری از آنها هیچ وقت امام را ندیده بودند.

بسیجی بدون امام معنی نداشت.

بی سبب نیست که می گویند: خدا سایه ی بزرگتر را از سر کسی کم نکند.

سایه ی بزرگتر از سر همه کم شده بود.

این بار کسی از دریا ماهی نگرفته بود.از ماهی، دریا را گرفته بودند.

ماهی های حلال گوشت و حرام گوشت همه به نحو تاثر برانگیزی بالا و پایین می پریدند.

ستون فقراتشان را خم می کردند.مثل کمان.

بعد عین تیر که از چله رها می شود، با سر و دم شان به زمین ضربه می زدند و به هوا پرتاب می شدند.

دوباره با شکم به زمین می خوردند و این کار مرتب تکرار می شد!

ماهی ها خودکشی می کردند!!!!!!!

ارمیا احساس درد نداشت.به نظر نمی آمد ماهی وقت جان دادن درد بکشد

ماهی وقت جان دادن خودکشی می کند.

و ارمیا زیر پای عاشقان امام...

لگد مال هم عجب لغتی است...

مصطفی ارمیا را در آغوش گرفت.تنش هنوز بوی خاک های جنوب را داشت.

وقتی آب نیست،ماهی حتی اگر روی خاک های جنوب هم باشد، میمیرد.

در جمعیت بودند آدم هایی که احساس می کردند زمین نرم زیر پایشان آرام شده است...

هلی کوپتر حامل جنازه ی امام به زمین نشست.

-          اشهد ان لا اله الا انت!

********

بغض نوشت:

*حاج حسین قربان نگاه ملکوتی ات...چه غوغایی میکند...

*مولای یا مولای ... انت الدلیل و انا المتحیر و هل یرحم المتحیر الا الدلیل...

**نمیدونم چرا امشب یاد این قسمت زندگی ارمیا افتادم...

**شهدا العفــــــــو...



+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ پنج شنبه 90/4/16 ÓÇÚÊ 11:46 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر