سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

دعوت نامه

گویـــــی باز مرا خوانده بودی که دلم یاد ِ تو کرد...

حرف ِ دیروز و امروز نیست...

مهمانی ات همیشگی ست...

.

.

.

هر وقت دلم بی هوا؛هوائی میشود تو مرا میخوانی...

راستی تو همان نیستی که همیشه با من هستی؟!

نمیدانم...

.

.

.

دلم میخواست همیشه کنار ِ تو بدون ِ کفش...

سر به زیر...بنشینم...

اما این بار شکسته تر آمدم...

یعنی دعوتم کردی...فقط کمی شکسته تر...

کمی تنهاتر...کمی پر بغض تر...

کمی...

.

.

.

همین که کنارت دعوتم کردی کافیست....

تا بدانم هنوز هم دوستم داری...

.

.

*******

مضطرنوشت:**فریب کار تر از ما کیست؟برای ِ آنکه زنده بمانیم؛هر روز خود را میکشیم...

**کربلا اگر نبود...زمین باز هم جاذبه داشت؟

**اولین شرط ِ عشق و آخرین گام ِ وصل؛خون است...همان سکه ی ِ کربلا...

**ممنونتان میشوم اگر دعایمان کنید...

**شهدا العفـــــــو...


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ پنج شنبه 91/2/21 ÓÇÚÊ 6:42 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


برای دل ِ یک مرد


اسماء بیرون از خانه زمانی انتظار برد آنگاه آمد و صدا کرد : یا قره عین الرسول ! هیچ جواب نیامد ...


دوباره گفت : یا سیده النساء ...ندایی نشنید .... در آمد و جامه از روی مبارکش در کشید...


دید که مادر ، جان در بدن ندارد .... اسماء از پای در افتاد ....


حسن و حسین از در آمدند... تا متوجه این امر شدند روی به مسجد نهادند تا علی علیه السلام را خبر کنند ...


مولا تا دید که حسنین علیها السلام بر فوت مادر می گریند ، بیهوش شد ....

.

.

.

 

گاهـــــی وقت ها...آدم دلــــــش میخواهد سرش را بگذارد و بمیرد....

گاهــــــی ...

.

.

.

از بس ؛بغض ِ گلوگیر دیوانه اش میکند...

که حتی با روضه ی مادر هم مرهم نمی یابد...

آخرش یک سوزی میماند در سینه ات...

*********
مضطرنوشت:**مثل ِ فاطمه سلام الله علیها عاشق ِ سینه سوخته ی امامت باش...

** باید که رسم و راه  ِ  دلم را عوض کنم...شد شد ،نشد نگاه ِ دلم را عوض کنم...

** بی درد وا نشد دلِ غفلت گرفته‌ام... قفلی که زنگ بست، شکستنْ کلیدِ اوست...

**شهدا العفـــــــو...

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ سه شنبه 91/2/5 ÓÇÚÊ 11:26 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


فصل ِ فراق

فاطمیه جان میدهد برای لال شدن...

لال مونی گرفتن...

این روزها...

این روزهای ِ فاطمیه...

وقتی پای روضه می نشینم...

دلم اتش میگیرد...

به جای  قطره های اشک...

جرعه جرعه بغض فرو می رود در گلویم...

خوش است کنجی زانوی غم بغل گرفتن...

فاطمیه جان میدهد برای ِ لال شدن...

مثل ِ این روزهای ِ من...

امان از این روزهای ِ عزای ِ فاطمی...

غم غروب هایش ، تاریکی و سکوت شب ها و دلمردگی صبح هایش . . .

و نفس های بریده ی من...

ثانیه به ثانیه اش مرا به آتش می کشاند...

********

مضطرنوشت:**پهلوی و روی و موی و وضوی جبیره ات / چون من بساط قتل کسی روبراه نشد...

**دعا می کنم بعد از شما هیچ کس با دست خود ، برای عزیزترینش تابوت نسازد!...یا امیرالمومنین روحی فداک...

**اسم ِ بعضی آدم ها بند ِ دلم را پاره میکند...بماند...

**شهدا العفــــــو...

 

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ جمعه 91/2/1 ÓÇÚÊ 9:23 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر