باعث شده تا صبح به يمنش بنشينيم
ده قرن زعمر پسر فاطمه طي شد
يک شب نشد از هجر ظهورش بنشينيم
نگران اشک هايم نباش...من خوبم...فقط کمي تو را کم دارم...
خوشحال ميشم به ثانيه هاي خستم سري بزنيد...
شما ببخشيد!قابل دونستين ما رو به اسم وبلاگمون لينک کنين!
اينقد حال و هواي اين جا و نوشته هاتون معطر به ياد ونام شهداست که فک کردم شايد رفتين اون سرزمين بهشتي....
محتاج و مشتاق دعاهاتون
ياعلي
سلام
نميدونم چرا آدرس وب مارو پيدا نميکنين..
با روزگار دل به روزيم..
ايشالا بهشت زهرا هم ميرين به زودي زود..
شما الان مناطق جنگي جنوبيد؟؟؟؟؟؟
آخ.........
سلام...
دلم يهو هواي هويزه رو کرد........
بسم رب الزهرا
سلام عليکمخاکريز صبرم به لرزه افتاده است...!!! صبر...
شانه هاي کتاب دعايم از تحمل گناهانم عاجز است سيـــــــد...قلمتون استوار عزيزدلم.فوق العاده بود....ايا ميتوانم بار دگر بر روي خاک هاي رمل و غريب فکه هجا کنم غربت حسين را....؟!
مي نشينم و يک ماه غبار گرفته را نگاه مي کنم...
همين جا...درست کنار نفس هايت که هنوز آرامشم مديون همين خس خس هايش هست.....و خيره مي مانم به همان ماه غبار گرفته و حالا با سکوت حرف هايت اشک هايم را دست تو مي سپارم......
ديگر کتاب دعايم هم مرا پس مي زند...حالا ديگر او هم فهميده که من کم آورده ام.....
خاکريز صبرم را شکستند ...همين گناهان سنگين........
نگران اشک هايم نباش...من خوبم فقط کمي تو را کم دارم..........
اين کابوس هر شب دارد مرا له مي کند...کمي اشک.....چشم هايم به التماس افتاده......
مي خواهم مسير تو را پيدا کنم ولي بين اين کوچه هاي سرد و بي روح گم شده ام..........مي بيني که....گم شده ام.............