پيام
+
توي ظل گرماي تابستان، بچه هاي محل سه تا تيم شده اند. توي کوچه ي هجده متري. تيم مهدي يک گل عقب است. عرق از سر و صورت بچه ها مي ريزد. چيزي نمانده ببازند. اوت آخر است. مادر مي آيد روي تراس «مهدي! آقا مهدي! براي ناهار نون نداريم ها برو از سرکوچه دو تا نون بگير.» توپ زير پايش مي ايستد. بچه ها منتظرند. توپ را مي اندازد طرفشان و مي دود سر کوچه.
.
.
.
چند سال بعد شد شهيد مهدي زين الدين!
كانون فرهنگي شهدا
90/7/21

خادمة الشهدا
.
---ماندگار---
اي كاش............
*آسمان*
کاش بروبچه هاي الان راهش رو ادامه بدن...