پيام
+
پدرش اجازه نميداد برود. يك روز آمد و گفت: «پدر جان! ميخواهيم با چند تا از بچهها برويم ديدن يك مجروح جنگي.» پدرش خيلي خوشحال شد. سيصد تومان هم داد تا چيزي بخرند و ببرند.
چند روزي از او خبري نبود... تا اينكه زنگ زد و گفت من جبههام. پدرش گفت: «مگر نگفتي ميروي به يك مجروح سر بزني؟» گفت: «چرا؛ ولي آن مجروح آمده بود جبهه.»
پدرش فقط پشت تلفن گريه كرد...

* هاتف *
90/10/22

ساقي رضوان
مال كي بود؟
خادمة الشهدا
چي؟
ساقي رضوان
متن! چند روز پيش شنيده بودم
خادمة الشهدا
راوي نداش:(نميدونم از کيه
ساقي رضوان
امان ازين شيطنت هاي اون ها :دي
خادمة الشهدا
اوهوم:دي مخصوصا اون پسر کوچولوئه که تفنگ دستشه:دي
ساقي رضوان
ن بابا ! اينا ك نه! اون يكي ها :دي
خادمة الشهدا
کدوم ها؟:دي
يار دلارام...خدا
متشكر خيلي خوب بود
خادمة الشهدا
خواهش ميکنم...خوبي از خودتونه و دل پاکتون:)
ساقي رضوان
متن فيد رو يه بار ديگه بخون! اون ها
خادمة الشهدا
اون ها که بعله:دي
هادي قمي
بچه زرنگ.
خادمة الشهدا
:)