شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ پدرش اجازه نمي‌داد برود. يك روز آمد و گفت: «پدر جان! مي‌خواهيم با چند تا از بچه‌ها برويم ديدن يك مجروح جنگي.» پدرش خيلي خوشحال شد. سيصد تومان هم داد تا چيزي بخرند و ببرند. چند روزي از او خبري نبود... تا اين‌كه زنگ زد و گفت من جبهه‌ام. پدرش گفت: «مگر نگفتي مي‌روي به يك مجروح سر بزني؟» گفت: «چرا؛ ولي آن مجروح آمده بود جبهه.» پدرش فقط پشت تلفن گريه كرد...
مال كي بود؟
چي؟
متن! چند روز پيش شنيده بودم
راوي نداش:(نميدونم از کيه
امان ازين شيطنت هاي اون ها :دي
اوهوم:دي مخصوصا اون پسر کوچولوئه که تفنگ دستشه:دي
ن بابا ! اينا ك نه! اون يكي ها :دي
کدوم ها؟:دي
متشكر خيلي خوب بود
خواهش ميکنم...خوبي از خودتونه و دل پاکتون:)
متن فيد رو يه بار ديگه بخون! اون ها
اون ها که بعله:دي
هادي قمي
بچه زرنگ.
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله تير ماه
vertical_align_top