پيام
+
اسم فاميلش بابا زادگان بود . بچه ها صداش مي زدن : با با . ديگر حوصله زادگانش رو نداشتن !گاهي هم صداش مي زدن بابا و و قتي برمي گشت مي گفتن : قربان نعش بي سرت !مي خنديد ...
با بي سيم چي اش دو تايي آمده بودند بيرون پتو ها را بتكانند و گرد و خاكي بلند شده بود كه چشم
چشم را نمي ديد . صدايي مهيب آمد . موج انفجار دوتايي را پرت كرد دم در سنگر .
هر دو شهيد شده بودن و سر بي سيم چي روي شانه بابا بود ...

*زهرا.م
90/12/23

خادمة الشهدا
درست مثل پسري خسته روي كه روي
شونة بابا آروم ميگيره و مي خوابه . و اما بابا :
بابا هم سر نداشت . بابا قربان نعش بي سرت !
*خون شهدا*
يا زهرا...
خادمة الشهدا
...