پيام
+
ما سالهاست که در محاصره هستيم ، از آسمان غبار آلود چقدر دلتنگي مي بارد
اما ديگر لاله ها تشنه نيستند
آه از اين همه عطش و آتش که بر کام پنجره ها نشسته است !
و دريغ از پروانه و پرواز که نگاه زخمي شهر را پر از خستگي کرده است.
برادرم ما هنوز در محاصره هستيم
و تو چه زيبا حصار تنگ دنيا را شکستي..........

عدالتجويان نسل بيدار
91/1/18

خادمة الشهدا
ممنونتان ميشوم اگر دانه صد و يکم تسبيحتان را ب نام من بيندازيد اين روزها...:(
*آسمان*
و تو چه زيبا حصار تنگ دنيا را شکستي..........
*آسمان*
نبينم غصه دار باشي خواهري! :)
خادمة الشهدا
گفتم ک دعام کن سيد:)
*آسمان*
خرج داره... :دي
خادمة الشهدا
دهع:دي
*آسمان*
:دي باشه اين دفعه رو بي مزد و مواجب دعا ميکنم ..دفعه بعد دوبرابر ازت ميگيرم.. :ديييييي
خادمة الشهدا
منم دارم بهت ميدم:دي
*آسمان*
:) تو هم منو دعا کن باشه .
خادمة الشهدا
:)
خادمة الشهدا
...
* کميل *
عکس بالا مربوط به عمليات کربلاي يک است،
* کميل *
ديدم بچه هاي زيادي به روي زمين افتاد ه اند ، در همين زمان نگاهم به صورت نوجواني افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزديکيش سياه شده بود و ترکشها ي آن تمامي صورتش را گرفته بود . بي اختيار دوربينم را بالا آوردم و عکسي از او گرفتم. در حال حرکت بود و براي اينکه به زمين نيفتد از لبه هاي سنگرهاي شني کمک مي گرفت. جلو رفتم ، صداي زمزمه اش را مي شنيدم ، به آرامي مي گفت :"آقا اومدم. حسين جان اومدم."
* کميل *
وقتي به او رسيدم ديگر رمقي برايش باقي نمانده بود و به زمين افتاد. او را به آرامي بغل کردم ،همچنان نجوا مي کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسيدم و به او گفتم :عزيزم ، فدات بشم ، چيزي نيست و نا اميدانه برگشتم و باز امدادگر را به ياري خواستم.حالا اشک هايم با خونهاي زلال او در هم آميخته شده بود، ديگر نجوا نمي کرد و به آسمان چشم دوخته بود . امدادگر آمد ، اما..
* کميل *
لحظه اي بعد گفت :"کاري از دستم بر نمي ياد ، شهيد شده ، برادر زحمت مي کشي ببريش معراج شهدا...! مسعود شجاعي طباطبايي
0098
خيلي لايک. خصوصاً براي آقاي کميل
خادمة الشهدا
:((