شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

سپس رو به ميثم کرد و مجددا گفت: «شما برو اون عکس شهيد رو از اطاق من بيار.» که آقا ميثم رفت و سرانجام عکس را آورد. کارت پستال کوچکي بود از شهيدي با بادگير آبي، که بر زمين تفتيده شلمچه آرام گرفته بود. آن عکس را قبلا ديده بودم. عکسي بود که «موسسه ميثاق» منتشر و پخش کرده بود. زير آن هم نام شهيد را نزده بودند.
عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصي آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوي چشم ما گرفته بود، فرمود: «شما به چهره اين شهيد نگاه کنيد، چقدر معصوم و زيباست ... الله اکبر ... من اين را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خيلي علاقه دارم.» ناگهان ياد کلامي از دوست عزيزم «حسين بهزاد» افتادم.
چندي قبل از آن، حسين همان عکس را نشانم داد و نکته بسيار مهمي را تذکر داد. آن شهيد جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و ... به آقا گفتم: «آقا، يک نکته مهمي در اين عکس هست که مظلوميت او را بيشتر مي رساند.» آقا نگاه عميقي به عکس انداخت و با تعجب پرسيد که آن نکته چيست؟ که حرف حسين بهزاد را گفتم:
« اين بسيجي، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گرد و خاک وارد لوله اسلحه نشود. يعني اين شهيد هنوز به خط و صحنه درگيري نرسيده و با اسلحه اش هنوز تير شليک نکرده است.» با اين حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالي که نگاهش را به آن عزيز دوخته بود، با حسرت و با حالتي زيبا فرمود: « الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله »
http://www.laleha.com/images/stories/fruit/hadi2.jpg
شروق z_m
مي بخشيد اين خاطره از کي بود ؟ آقا منظورتون مقام معظم رهبري هستن ديگه؟
بله..لينک رو قرار دارم...
شروق z_m
ممنون
خواهش ميکنم...
هادي قمي
الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top