پيام
+
آنها چفيه داشتند… من چادر دارم….
آنان چفيه مي بستند تا بسيجي وار بجنگند… من چادر مي پوشم تا زهرايي زندگي کنم…
آنان چفيه را خيس مي کردند تا نَفَس هايشان آلوده ي شيميايي نشود… من چادر مي پوشم تا از نفَس هاي آلوده دور بمانم…
آنان موقع نماز شب با چفيه صورت خود را مي پوشاندند تا شناسايي نشوند… من چادر مي پوشم تا از نگاه هاي حرام پوشيده باشم…

تبسم بهار ♥
92/2/4
خادمة الشهدا
آنان با چفيه زخم هايشان را مي بستند … من وقتي چادر ي مي بينم ياد زخم پهلوي مادرم مي افتم…
آنان سرخي خونشان را به سياهي چادرم امانت داده اند…
من چادرسياهم را محکم مي پوشم تا امانتدار خوبي براي آنان باشم..
پيام رهايي
تو کوري بايد باشي تا نامحرم نبيني ... کري بايد باشي تا غير حلال نشنوي.... لنگي بايد باشي تا مجلس گناه نروي.... لالي بايد باشي تا آبروي مومن و انساني را بيهوده نبري...و هزاران نقص ديگر که در عين نقصان بودن براي هرکس که داشته باشد همان کمال و معرفت است.
خادمة الشهدا
بله...
*آسمان*
چادر = يادگار مادرم :(
پيام رهايي
خوش بحالت
خادمة الشهدا
هيع سيد...
خانه ي خانواده
يا زهرا
*آسمان*
هيع.........
ايمان
عالي بود ...
ساقي رضوان
جنوب رفتي؟
خادمة الشهدا
هيع ساقي خانوم...هيع...مرديم از فراق:(/ممنون جناب ِ ايمان...شکرن سيد:)
ساقي رضوان
:(
خادمة الشهدا
:(