پيام
+
آزادش کرده بودند که جانش را بردارد
و هرکجا خواست برود.
کوفه يا مدينه.
غلام سياه* اما نرفت.
ماند.
اين يک بار را خودش دلش ميخواست غلامي کند.
خون از همه زخمهايش بيرون مي ريخت
آخرين نفسها بود.
تنش آرام آرام سرد مي شد.
که صورتش ناکهان گرم شد
به زحمت چشم باز کرد
گونه امام چسبيده بود به گونه سياه او
بريده بريده گفت:
"خوشبخت تر از من کسي هست؟"
و چشم بست.

پيام رهايي
92/8/19
خادمة الشهدا
*اسلم بن عمرو...
.:راشد خدايي:.
پرورده ي عشق شد سرشتم* * * جز عشق مباد سرنوشتم//
يارب به خدايي خداييت * * * وان گه به کمال پادشاهيت///
کز عشق به غايتي رسانم* * * کاو ماند اگر چه من نمانم
خادمة الشهدا
تـصـويـر مـنـه خـراب پـيـشـت بـاشـد...
ايـن راز پـر از عـذاب پـيـشـت بـاشـد...
شـايـد بـه کربلا نـرسـيـدم آقـا...
ايـن اشـک عـلـي الـحـسـاب پـيـشـت بـاشـد...
چلچراغ شهادت
عالي
.:راشد خدايي:.
خوبي رضا شاعري؟