شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ آزادش کرده بودند که جانش را بردارد و هرکجا خواست برود. کوفه يا مدينه. غلام سياه* اما نرفت. ماند. اين يک بار را خودش دلش ميخواست غلامي کند. خون از همه زخمهايش بيرون مي ريخت آخرين نفسها بود. تنش آرام آرام سرد مي شد. که صورتش ناکهان گرم شد به زحمت چشم باز کرد گونه امام چسبيده بود به گونه سياه او بريده بريده گفت: "خوشبخت تر از من کسي هست؟" و چشم بست.
*اسلم بن عمرو...
پرورده ي عشق شد سرشتم* * * جز عشق مباد سرنوشتم// يارب به خدايي خداييت * * * وان گه به کمال پادشاهيت/// کز عشق به غايتي رسانم* * * کاو ماند اگر چه من نمانم
تـصـويـر مـنـه خـراب پـيـشـت بـاشـد... ايـن راز پـر از عـذاب پـيـشـت بـاشـد... شـايـد بـه کربلا نـرسـيـدم آقـا... ايـن اشـک عـلـي الـحـسـاب پـيـشـت بـاشـد...
عالي
خوبي رضا شاعري؟
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top