سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

چهله ی شهیدانه...

40 روز است که این کویر تشنه در انتظار باران است...
40 روز است که بر این جان خسته باران نباریده است...
40 روز است که چشمهایم به آسمان است ...و نگاهم به مزار گمشده ای که...
40 روز است که این دل خسته در انتظار باران است...
باران...
باران...
باران...
باران...
باران...
به دلم افتاده که باران خواهد بارید این روزها...

 *****
"لیلی گفت : بس است  دیگر بس است و از قصه بیرون آمد"
باید امشب از قصه بیرون بیایم...
تا دوباره نشدم نوشداروی بعد از مرگ سهراب ...
تا دوباره دیر نشده...
باید بروم و دور شوم از خودم و دلخوشی هایم...
خیلی دور...
 آنقدرکه خودم هم نتوانم خودم را پیدا کنم...

*******

 سبک سفر می کنم...
همیشه...
 این بار اما....
کوله پشتی ام پر از التماس دعاهای های امانتی است...

****
من این خطوط را با وضو دارم مینویسم...
 اما انگار  بی وضو پا گذاشته ام به حریم عشق...

********
الو ...الو
شهید... شهامت... بگوشی؟؟
بگوشی؟؟
بگوشی؟؟
بگو دریا وضو بسازد از چشمه دل...
با اشک چشم
...
چشم از دریا بر ندار...

******
مضطرنوشت:

**سنگلاخ های هوی و هوس بدجور دلمو داغون کرده...

**نیازی به گفتن نیست که: موضوع  اصلا نه حصار برکه است و نه ماهیانی که حتی فکر دریا هم به ذهنشان خطور نکرده است...موضوع دل من است...دل من...

 **به نقل از وبلاگ عشقستان اسماعیل...

**شهدا العــــــــــــفـو... 



+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ سه شنبه 90/5/25 ÓÇÚÊ 7:14 صبح ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر