سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

تنهایی ِ احمقانه

حالم چقدر خوب است...

و چقدر اتفاقی

من مهمان این شهرم؛

اول فکر کردم چه کار احمقانه ای است

من بیایم توی شهری درس بخوانم

که همه جایش بوی تو را می دهد

آن هم بی خبر از تو...

اما آمدم

بی خبر از تو؛

و حالا نشسته ام روی پله های یکی از پل های معروف شهرتان

و دارم مینویسم

احمقانه بودن کارم از آن جهت است

که هر کس رد می شود

یک جوری نگاهم میکند

انگار عاشقم؛

اما من عاشق نیستم

هیچکس هم در این حوالی نیست.

برای همین است که لذت این همه تنهایی را لمس میکنم.. .

 من امشب نزدیکترینم از همیشه به تو و دورتررینم از همیشه از تو

بی قراری ِ آرامی است... انگار آرام ترینم...


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ سه شنبه 93/9/18 ÓÇÚÊ 2:24 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر