سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

دل بارانی

 

چند وقتی است که دلم بدجور بارانی شده است؛نمیدانم چرا دلم نا آرامی میکند...

تا پایم به حرم الشهدا میرسد ...دلم میلرزد...

خنده ام میگیرد از حال خودم...دوست داشتم قبل از اذان صبح به دیدارشان بروم...

اما این دل مجنون توفیق نداشت...

امروز صبح هوای دلم بیشتر از همیشه گرفته بود...

از کلاسم زدم و راهی حرم الشهدا شدم ...

در راه نگاهم را بی اختیار به آسمان دوختم...

چشمانم را بستم؛حکایت های زندگی ام مثل فیلم جلو دوربین ذهنم رژه میرفت...

بعضی حکایت ها تار و پود ذهنم را شکنجه میداد...

از گرمای بعضی حکایت ها وجودم میسوخت...

بعضی از حکایت ها هنوز تنشان زخمی بود...

هنوز سایه ی تنهایی روی بعضی شان سنگینی میکرد...

عجب روزگاری است...

چشمانم را باز کردم...تو شلوغی اتوبوس همه نگاهشان به من بود...

انگار تعجب کرده بودند...شاید هم فکر میکردند که من ...نمیدانم...

من که همیشه در جواب نگاه دیگران لبخندم را هدیه میدادم؛

این بار فقط نگاهشان کردم ...زل زدم به چشم هایشان...

 نگاه خیلی ها پر از دلتنگی بود...نمیدانم آنها هم مثل من دلتنگ آن روزها بودند یا نه؟

روزهایی که بازار شفاعتم کن برادر گرم بود؛روزهایی که پر بود از حلالم کن برادر...

روزهایی که پر بود از صحنه های زیبای قنوت های شبانه با نوای دلنشین الهی العفو...

از اتوبوس پیاده میشوم...چقدر ثانیه ها زود میگذرد...

موبایلم را روشن میکنم...این نجوای بغض آلود را مهمان گوش هایم میکنم:

"باز تو سینه دل نمیشه بند؛رفته تا شلمچه و اروند...

باز این دل شده هوایی جبهه؛یک نفر به من بده سربند..."

قدم های خسته ام را راهی میکنم...میرسم کنارشان...باز هم امده ام بگویم:سلام...

سلامی که از من نیست؛از دلی است که شما خود او را فراخوانده اید...

من که چیزی ندارم جزء آنکه شما  دعایم کنید...

سلام شهدای گمنام...سلام بر شمایی که هنوز شما را نشناخته ام...

نمیدانم چرا به دیدنتان آمده ام؟

برای دلتنگی ها؟برای خستگی ها؟برای دلم؟برای خودم؟برای خودت؟؟!؟!؟

بغضم میترکد...چقدر نگاه بارانی ام پر از شرمساری است...میبینی؟

ناله های درونم را فقط تو میشنوی و پاسخ میگویی...

نمیدانم کجا هستیم و به کجا میرویم؟

اینجا همه مان؛شما  را گم کرده ایم ...

حتی یادمان رفته که گم کرده ای داریم...دنیای عجیبی شده...

خنده ام میگیرد...

تو روزی هزار بار از گذرگاه دلم عبور میکنی ...

و من هنوز هم در فراقت یعقوب وار میگریم...

تو هم خنده ات میگیرد...به حال زارم میخندی؟حق داری...

مهربان مونسم...تنها شاهد اشک هایم:

دردهای زیادی است که تنها علاجش دعای توست...خودت هم خوب میدانی...

دلم دلش میسوزد...کسی معنی دلتنگی دلم را نمی فهمد..

از دیدگانم قطرات اشک میچکد...از سوزان ترین احساس اندوهم؛آه میکشم...

می بینی دلم هنوز به شوق نگاه تو میتپد...

دلم برای خواندن نماز در کنارتان هوایی میشود...می ایستم...

نماز پر از نیازم را به نیابت از خودتان اقامه میکنم...الله اکبر...

*********

مضطر نوشت:چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد...

**دلم خودش را به در ودیوار این قفس میکوبد...

**دلم برای قطعه سرداران بی پلاک بهشت زهرا(س)تنگه...

**شهدا العفــــــــــــو...

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ شنبه 90/4/18 ÓÇÚÊ 3:58 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر