• وبلاگ : حرم الشهدا
  • يادداشت : کوله بار غربت
  • نظرات : 2 خصوصي ، 18 عمومي
  • پارسي يار : 6 علاقه ، 22 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    آرزو مي کردم وقتي که حالا دارم تنها بر مي گردم تو را ببينم.....بين آرزو هايم بودي...بين تمام خاطراتم بودي....حتي صداي نفس هايت مي آمد ولي انگار من.....تنها......حتي بدون تو ...تمام آن راه رفته را با بغض برگشتم....مدام آرزو مي کردم دستي به شانه ام......سرم به شانه اي.......بنشيند.....آرزو مي کردم در اوج غريبگي هايم آشنايي را ببينم....ولي انگار اينبار تو مثل هميشه نبودي......من که همان هميشگي بودم....ولي تو اينبار آن هميشگي نبودي......انگار اينبار تو مرا گم کرده بودي.....دلم بد جور..............بدجور......

    پاسخ

    سلام...چيزي برا گفتن ندارم...:(