بعضی خبرها
هر چقدر هم دیر به گوشت برسند
آنقدر با ارزشند
و آنچنان قلبت را
سرشار از شادی می کنند
که حتی چشمهایت هم
حاضر می شوند
روال معمولشان را به هم بزنند
و اینبار
سرمست از یک شادی ِ غرور انگیز
باران ببارند...
رونوشت :
به تو که امروز دلم به موفقیتت روشن شد...
همین...
الذین اذا ذ ُکر الله وجلت قلوبهم...
صدای قرآن برادر که می آمد...
یک گوشه ی دلش پر می کشید...یک گوشه ی دلش فرو می ریخت...
و الصابرین علی ما أصابهم...
کاروان داشت راهی اسارت می شد...
خودش را به گودال رساند...
دست برد زیر آن بدن غرق در خون رو به آسمان کرد:
خدایا می شود این قربانی را از ما قبول کنی؟
موقع خداحافظی
برادر نگاهی به چهره ی خواهرش انداخته بود...
دیده بود چقدر خواهرش نورانی شده...
گفته بود خواهر! یک وقت توی نماز شبت حسین را فراموش نکنی...
*****
مضطرنوشت:**دلتنگ ِ آن روزهای ِ خوبم...میفهمی؟ اینقدر بر من خرده نگیر...
**شهادت حضرت رقیه سلام الله تسلیت...
**خسته ام..و لبریز از بغض...
**شهدا العفــــــــــــــو...