سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

نهایت ِ آرزوهایم

خیلی وقت است که دلم میگیرد...

در این کوچه های ِ تنگ ِ دنیای ِ خاکی...

گــــــــــــاهی هم این دلم به هر بهانه ای تنگ می شود...

به هر بهانه ای...

چشم هایم  از  دلتنگی ها، تَر ...

و روحم ملتمسانه درد می گیرد،...

خودت خوب میدانی که  دل ِتنگ را جایی جز پیش ِ تو؛ نهایتِ آرزو نیست...

تــــــو، این روزها برایم نهایت آرزویی و اوج تمنا...

و من دلتنگی منتظر ِ یک نگاه...

******

مضطرنوشت:**نسیم صبح به پاداش، جان من بستان...ببر به حضرت جانان سلام منتظران...

**چند وقتیست  همه حرفهایم، سه نقطه دارد...مثل نامت و تمام دلم، که تویی ...

**به سفری میروی ای دل که خطرهاست در آن..با تمام بی دلی؛دلی بیاب برای ِ لایق شدن...

**برای ِ مدتی آپ نمیکنم...قربة الی الله...

**شهدا العفــــــــــــــــو....


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ چهارشنبه 91/11/25 ÓÇÚÊ 12:4 صبح ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


مجلس ِ ختم

مجلس ِ باشکوهی بود دیروز...

برای ِ خودم مجلس ِ ختم گرفتم...

گریه  کردم...

یاسین  خواندم...

.

یادم رفته بود خرما بخرم فقط...

.

مجلس ِ باشکوهی بود دیروز...

به خودم تسلیت گفتم...

حمد و فاتحه خواندم...

گلاب و عود هم بود...

.

یادم رفته بود حلوا درست کنم فقط...

.

مجلس ِ با شکوهی بود دیروز...

من دیروز...

بیخیال...

جای ِ شما خالی...

*******

مضطرنوشت:بی قرارم و گریزان...شاید هم دلتنگ...

**نمیخوای چیزی بگی تو مجلس ختمم؟

**شهدا العفـــــــــــــو...


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ جمعه 91/11/20 ÓÇÚÊ 9:14 صبح ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


نگاه ِ دلم

پیشانی بر پیشانی غم ها گذاشته ام...

نگاهم این روزها نگران است و غصه دار...

انتهای ِ تمام دلتنگی هایم میرسد به تو...

به دلت...به دلم...

اینها را که میخوانی..؟

اینها شکایت نیست...

عاشقانه ایست آرام...اما پر بغض..

**************

بغض نوشت:

**به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار...


که از جهان ره و رسم سفر براندازم...

**دلتنگم...

**شهدا العفــــــــــــو...

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یکشنبه 91/11/8 ÓÇÚÊ 10:50 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


بارگاه عشق

پا در صحن که می نهی وسعت این صحن با همه زیبائی اش پا در دلت میگذارد...

آرام آرام قدم بر میداری...به کنار حوض وسط صحن که میرسی نگاهت در آبی نگاه آب گم میشود...

گوئی این حوض آئینه است که مهربانی تمام زائران در آن افتاده است...

چشم از حوض برمیداری...

رواق زیبای حرم چشمانت را نوازش میدهد؛گام هایت سبک میشود...با اذن دخول قدم در حرم می نهی...

و چشم در چشمان حرم میدوزی...

گوئی پیش از آنکه تو سلام بگوئی آقا سلامت میکند...پیش از آنکه تو بخواهی نوازشت میکند...

در گوشه ای رو به  ضریح زیارت نامه را می گشائی...السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

آرا آرام اشکهایت جاری میشود...

با هر سلام خستگی تمام این روزهای دور از تنت در میرود...

...

.

.

 

 

*******

بغض نوشت:به بهانه ی سفر خانوم تبسم...

**دلت از من گرفته است میدانم...

**هر روایتی را پایانی است و نقطه ای برای ِ آغاز...مگر سفر دلداگی...

**شبی از خود جدا میگشتم ای کاش...

**تمنای ِ دعا...

**شهدا العفــــــــــــــــــو...


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یکشنبه 91/11/8 ÓÇÚÊ 5:27 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


مادرها

مادر که مریض میشود؛

چیزی درون انسان گم می شود..

هر طرف را که نگاه بکنی...

هر طرف که بروی چیزی درونت نیست ...

گم شده است...

ته دلت خالی ست ...

انگار عضوی از بدنت درد میکند...

قلبت ...

قلبت...

از شدت ِ زخم میسوزد برای همیشه...برای ِ همیشه...

**********

مضطرنوشت:برای ِ مادر ِ همسرم و مادر ِ خودم دعا کنید..در بستر ِ بیماری هستند...

**دست ِ مادرتان را ببوسید..همین الان...

**همین...

**شهدا العفــــــــــــــو...


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ پنج شنبه 91/11/5 ÓÇÚÊ 4:15 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر