خیلیا توی زندگی ِ آدم میان و میرن
و عطرشون توی ِ خونه؛توی ِ کوچه
توی ِ تموم خاطرات می مونه
مث امروز که زندگیمون عطرآگین شد
نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت
خوشحال باشم که تو کوچولوی ِ ناز
وارد خونواده مون شدی
یا ناراحت باشم که دارم عزیزترینم رو از دست میدم
فاصله این بیمارستان که نشستم کنار تخت و
اشک میریزم همه ِ این درد کشیدنای عزیزترینم رو
تا بیمارستان بعدی
که با شور و شوق خودمو میرسونم تا اولین کسی باشم که
تولد ِ کوچولوی ِ تازه وارد رو به داداشم تبریک بگم
به اندازه همین اشک و لبخنده
انگار آب و هوای ِ این روزهای ِ دلم
بدون ِ این غم و شادی ها؛بدون این اشک و لبخندا
خشک و بی بارونه
...
میگن تو هر لبخندِ خالصانه ای یه شُکری مُستتره
لبخند میزنم برا تولدت
شاید به شکرانه ِ این نعمت
غمم برطرف شه