سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

شکر ِ خدا

پنجره ی ِ خانه ِ مان

این روزها رو به باران باز میشود

از خوش اقبالی ِ من است انگار

باران ِ این روزهای ِ زندگی ام

دائمی است

نفس میکشم در این لحظه های ِ خیس ِ

پر از عطر ِ خوشبختی

.

.

خدایاشکرت

داری بهم یاد میدی که چه جوری خوشبختیامو لمس کنم

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ دوشنبه 93/3/26 ÓÇÚÊ 6:4 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده

بعضی وقت ها دلم میخواهد مثل ِ بچه هائی که مدام بهانه میگیرند

 بهانه گیری کنم

و شما مثل ِ پدر و مادرم که مرا پشت ِ بهانه های ِ کوچک ِ دلم معطل نمیکردند

سریع الجابه شوی برایم و پشت ِ این خواستن ها منتظرم نگذاری

البته بگویم ها بعضی وقت ها

حتی شما هم مرا ببخشی من خودم را نمی بخشم

اما همیشه این حرفِ شما به حرّ "ارفع راسک..."باعث میشود تا

نزد ِ شما شرمگین باشم اما سربلند

.

.

اشک شده ام

اشکـــــــــــ

شاید آخرش این اشک ها دل ِ مرا با شما صاف کرد

می گویند وقتی بر بالین ِ حرّ رفتی با انگشت ؛غبار از چهره اش پاک کردی

"فجعل یسمع التراب عن وجهه..."

شاید از نشانه های ِ قبولی ِ توبه این باشد که با انگشت ِ مهربانت گرد و غبار از چهره ِ دلم پاک کنی

و من بشوم همان "من ِ "سابق

یا همان"مَِنــــــــــــی" که خودت میخواهی ام

.

.

"لجعلت النار کلها بردا و سلاما..."

با یک بالحسین آتش دلم را سرد میکنی

مگر نه؟

 

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ پنج شنبه 93/3/15 ÓÇÚÊ 10:10 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


حس خوب ِتلخ

خیلیا توی زندگی ِ آدم میان و میرن

و عطرشون توی ِ خونه؛توی ِ کوچه

توی ِ تموم خاطرات می مونه

مث امروز که زندگیمون عطرآگین شد

نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت

خوشحال باشم که تو کوچولوی ِ ناز

وارد خونواده مون شدی

یا ناراحت باشم که دارم عزیزترینم رو از دست میدم

فاصله این بیمارستان که نشستم کنار تخت و

اشک میریزم همه ِ این درد کشیدنای عزیزترینم رو

تا بیمارستان بعدی

که با شور و شوق خودمو میرسونم تا اولین کسی باشم که

تولد ِ کوچولوی ِ تازه وارد رو به داداشم تبریک بگم

به اندازه همین اشک و لبخنده

انگار آب و هوای ِ این روزهای ِ دلم

بدون ِ این غم و شادی ها؛بدون این اشک و لبخندا

خشک  و بی بارونه

...

میگن تو هر لبخندِ خالصانه ای یه شُکری مُستتره

لبخند میزنم برا  تولدت

شاید به شکرانه ِ این نعمت

غمم برطرف شه

 

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ دوشنبه 93/3/12 ÓÇÚÊ 6:42 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


فتونوشت ِ عشق

همه چیز از اینجا شروع شد

از همین سرداران ِ بی پلاک

با اشک رسیدیم اینجا

کنار عمه ِ سادات

تماس گرفتن برای ِ یه سفر ِ بهشتی

اومدیم برای شروعی دوباره

فقط چند روز مونده بود

رسیدیم

و با یک سخنرانی بسم الله عاشقی گفتیم

مکان ِ خوبی بود و

ما پر از شور و شوق

لحظه های شادی بود

حتی برای بچه ها جشن تولد گرفتیم با بضاعت ِ کممون

رزم ِ شب و شروع ِ قشنگش

فوگاز و سوختن ِ چادرهامون...

رزق ِ زائر با وصیت نامه های شهدا ک خودمون تایپ کردیمو پرینت گرفتیم

جائزه هایی که به بچه ها میدادیم و لبخنداشون بهمون امید میداد

سفره های غذای ِ به یاد موندنی ک هزار خاطره ثبت شد تو این لحظه ها

غروبای ِ پر از حس ِ دلتنگی

برای ِ کربلا

که دیوونه وار اشک میریختیم بی هیچ روضه ای

طلائیه و خاطره هامون

شلمچه و بغض های نگفته مون

نماز جماعتای ِ پر از شوق و ذوق و نوبتیمون

استقبال از زائرا با اسپند و گلاب

آئینه قران برا بدرقه زائرامون

پاس ِ شب و خوندن ِ ذکر

خندیدنامون

اشکامون

دعاهامون

همه چیز خوب بود

همه چیز محشر بود

فقط  زود "ت م و م "شد...

.

.

دلتنگ ِ اون لحظه های ِ آسمونیم


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ چهارشنبه 93/3/7 ÓÇÚÊ 8:12 صبح ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


نفس ِ تازه

 

دلم میخواهد ساکت و آرام کنارت  ...

بنشینمو

نفسی تازه کنم

دوباره بوی ِ تو میدهد چشم هایم

و اشکم جاری میشود

 میدانم نمی بینمت

هر چقدر هم یاسین و الرحمن میخوانم

دلتنگ تر میشوم

خون ِ دل خوردن است

این نبودن ها

اما

دلتنگی هایم را دوست دارم وقتی

بهانه توئی...

 

 

 

 

 

 

 

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ دوشنبه 93/3/5 ÓÇÚÊ 3:28 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر