سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

معجزه ِ دعای ِ مادر

نگاه میکنم و با نا امیدی به سمت ِ در می رم

حتی دلم نمیخواد امید ِ از دست داده م رو با خودم بردارم

نسخه رو روی ِ پیشخوان می ذارم و به سمت ِ در می روم

انگار  از چشمام بی اراده اشک می چکه و 

دلم نمی خواد هیشکی متوجه بشه

انگار یه جورائی حس ِ شرمندگی دارم داغونم میکنه

.
.
نمیدونسم با چ روئی به مادرم جریانو بگم

از هزینه هیجده میلیونی داروهاش بگم

یا از زمان ِ سه ماه ای ک لازم بود تا دارو رو  از خارج وارد کنن 

.

.

مادرم زنگ زد

قبل از حرف زدن ِ من خودش فهمید

لبخند زد

یه الهی شکر گفت

انگار همین روحیه ش دلمو قرص کرد

.

.

تلفن رو قطع کردم و شروع کردم به قدم زدن

یاد ِ یکی از شاگردای ِ پدرم افتادم

شنیده بودم آدم خیّر و مومنیه...

.

.

قضیه بیماری ِ مادرم و نسخه شو باش در میون گذاشتم

.

.

الان دو هفته از دیدارمون میگذره

و داروهایی که قرار بود با هجده میلیون پول و طی ِ سه ماه ِ آینده برسه دسم

آماده س ..

.

.

همه ِ اینا منو مطمئن تر میکنه که دعای ِ مادر، همیشه غیر ِ ممکن ها رو ممکن میکنه...

.

.

خدایا شکرت که مادرم هست و منو به تو نزدیک تر میکنه...

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ دوشنبه 93/10/29 ÓÇÚÊ 9:36 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


نباشد ز ازل بر غم عشقت درمان...

شاید دیگر نتوانم بنشینم و ساعت ها بنویسم...

شاید دیگر نتوانم میان ِ واژگان ِ دلم بخوانمت...

و روی ِ کاغذ بیاورمت...

شاید دیگر نتوانم بخواهمت...

شاید دیگر نتوانم...

شاید دیگر نمیخواهی ام...

شاید دیگر نمی خوانی ام...

شاید دیگر نمی طلبی ام...

.

.

.

دل تنگ میشود گاهی دل ِ آدم برای ِ بعضی چیزها...

دل تنگ میشود گاهی دل ِ من برای ِ  هر چیزی که عطر ِ تو را دارد..

دل تنگ شده است دلم برای ِ خادمی ِ شهدا...


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یکشنبه 93/10/14 ÓÇÚÊ 11:19 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر