حرم الشهدا

کوچه پس کوچه های یادت

امشب دلم هوایی شده...

از شهر دلگیرم...ماه لابه لای برج ها گم شده...

از تقویم دلگیرم...ماهم لابه لای برج ها گم شده...

از خودم دلگیرم..تو رو بین آرزوهام گم کردم...

شبونه راه میفتم...میخوام خودمو پیدا کنم...

میخوام از خودم دور بشم...از این شهر مرده ی دلم دور بشم...

سرمو میندازم پایین...

تسبیحمو بر میدارم...چه حس غریبی داره این تسبیح واسم...

از اول مسیر تا الان سرمو انداخته بودم پایین...

اما پیش تو که میام سید...میخوام نگات کنم... نگات کنم...

..."سیــــــــــــــــــد"...آه...

میشینم کنارت...

تو کوچه پس کوچه های جامعه ی کبیره قدم میزنم...

تموم خستگیام رو فراموش میکنم...

راستی "سیـــــــــد"... ... ... ...

****

مضطرنوشت:**تازه دارم میفهمم که آدما هیش وقت عاشق خوبیها نمیشن ...

مگه اینکه خوبی واسه خودش یه آدم باشه...و من عاشقت شدم "سیـــــــــد...

**دست بر سینه زدن آسان است...کار دشوار دلم میخواهد...

سینه را سینه زدن مرهم نیست...ضرب مسمار دلم میخواهد...

**شهدا العـــــــــــفو...

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ دوشنبه 90/6/14 ÓÇÚÊ 9:54 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


من مجنونم ...تو لیلی

آهسته آهسته قدم بر میدارم...

نمیدونم این بار قدم هام خسته س که اینقدر آهسته میام طرفتون...یا بار گناهام داره سنگینی میکنه...

نفس کشیدنم سخت شده...خیلی سخت...نمیدونم اکسیژن کمه یا گناهام راه نفسمو گرفتن...

هندزفری رو گذاشتم تو گوشم...میخوام عاشورا رو جرعه جرعه به وجودم بچشونم...

به سلام آخر که میرسم سرمو میذارم رو سنگ سردت...میخوام از نزدیک بهت سلام بدم...

اشکام میریزه...سجده ی عاشورام که تموم میشه...نفس کشیدنم راحت تر میشه...

...نفس بده که برای تو نفس نفس بزنم...

...نفس بده که برای تو نفس نفس بزنم...

تازه دارم این شعر رو درک میکنم که:

اگر مجنون دل شوریده ای داشت...دل لیلی از او شوریده تر بود...

اگه من میام اینجا معنیش این نیست که دلتنگ تون شده باشم...نه...

یعنی شما دلتون واسم تنگ شده و دعوتم کردین...

خدا کنه همیشه دلتون واسم تنگ بشه و دعوتم کنین...و گرنه...یه لحظه اگه رهام کنین...

اونوقت فاصله ی من و شما میشه اسفل السافلین تا اعلی علیین...و اونوقته که...

اعوذبالله من شر نفسی و من شر الشیطان اللعین الرجیم...

حرف های ما هنوز نا تمام... تا تو نگاه میکنی وقت رفتن است...

*******

مضطر نوشت:**سعادتی است زیارت ارباب...اما زیارت عاشورا چیز دیگری است...

**دوستت دارم میدانی...دوستم داری میدانم...تنهایم نگذاشتی میدانم...تنهایت نمیگذارم میدانی...

**بودنت هست فقط با طعم دیگر...با توام عزیز خواهر...

**شهدا العــــــــــفو...

 

 

 

 

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ جمعه 90/6/11 ÓÇÚÊ 2:14 صبح ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


از صفر تا بی نهایت

قلم به دست گرفته ام تا از شما پنج نفر بنویسم...

قلمی که روان پیش میرفت این بار در دستانم سنگینی میکند...

یک زمینی میخواهد از شما آسمانی ها بنویسد...

آسمانی هایی که آنقدر اوج گرفته اند که به گرد پایشان هم نرسیدیم...

آنقدر سریع از ما دور شدند که حتی قسمت نشد نامشان یا عکسشان را گرو بگیریم...

و چقدر من از شما فاصله گرفته ام...

البته همی این دوری ها به خاطر اوج گرفتن شما نبود...من هم در زمین فرو رفتم...

تو در دانشگاه عشق درس خواندی...بیست ساله علامه شدی...ره صد ساله را با یک نگاه رفتی...

و من...

بگذار از خودم نگویم...فقط همین قدر بگویم که هر چه شما اوج گرفتید من در مرداب روزمرگی هایم فرو رفتم...

 واینگونه من و شما از هم دور شدیم...خیلی دور...

ما با هم همکلاس بودیم...الفبای حب الله را که یادمان دادند همه مان عاشقش بودیم...اما گیر کار اینجا بود که...

"و الذین آمنوا اشد حبا لله"...تا اینجا صفر صفر مساوی...

آخر خودمان که کاری نکردیم او جلوه گری کرد و ما عاشقش شدیم...

تا اینکه پای امتحان ورود به دانشگاه باز شد...

تو امتحانت را خوب دادی...

در جواب سوال:آیا حاضری به خاطر خدا از همه چیزت بگذری؟محکم و با یقین و با صدای بلند جواب دادی:

"بـــــــله"...شاید هم گفتی "صد البته"...

اما من گفتم:"شایـــــــــد"...از همه چیز؟حتی از...از...

و اینگونه بود که من شدم "صفر" و تو شدی "بی نهایت"...

تو "عند ربهم یرزقون" شدی... و من شدم"قبرستان نشین عادات سخیف"...

و خدا خریدار تو شد...همه چیزت را خرید حتی نامت را...

تو که با سرعت نور دور شدی از من...پس چرا خواستی استخوان هایت برگردد پیش من؟؟؟؟

آمدی فلش بزنی به سمت خدا...راستی تو هنوز هم به من امید داری؟؟؟؟

*****

مضطر نوشت:**یا اله العاصین به من بیاموز از تو چه بخواهم...

**هر روایتی را پایانی است و و نقطه ای برای آغاز ...و من پایان یک آغاز شده ام...

**شهدا العــــــــفو...

 

 

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یکشنبه 90/6/6 ÓÇÚÊ 11:51 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


کودک فلسطینی

سلام  به انتفاضه ی نگاهت کودک فلسطینی...

 من جایی نشستم که فرسنگ ها از تو فاصله دارم...

و اگر حصار زمان شکسته میشد شاید قلب من و تو مجبور نبود این فاصله را احساس کند...

تو با بوی  باروت انس میگیری...من با بوی ادکلن نایس...

من کمیل و ندبه میخوانم و گریه میکنم...تو ندبه زندگی ات را هر روز ناله میکنی...

اگر میبینی این روزها ساکت شده ام فکر نکن نسبت به زیتون های مقاومتت بی تفاوت شده ام ...نه...

این حرف ها و فریاد های نگفته روزی کوهی از درد میشود و بر سر اسرائیل فرود می آید...

زیاد به اسراییل فکر نکن...این نسل خونخوار به پایان را میرسد...

امام ما وعده داده است...رهبرم سیدعلی آینده ی جنبش های اسلامی را روشن میخواند...

در میان ویرانی های کشورت...خون های ریخته ی فرزندان کشورت...فقط و فقط نگاهت به آسمان خدا باشد...

از تو گفتم ...کم ولی پر از درد...بگذار از قدس هم بگویم...

خیلی وقت ها آرزوی خواندن نماز در صحن قدس دلم را هوایی میکند...

سلام مرا به قدس برسان...سلام مرا به برادران در خون خفته ات برسان...

اسلحه ی آنها به روی زمین نخواهد ماند...راه کربلا از قدس میگذرد...

 

******

مضطرنوشت:**  غزه در آتش و خون شد خدایا مددی...شهر در دست جنون شد خدایا مددی

**راهپیمایی روز قدس رو فراموش نکنید که همه مسوولیم...

**شهدا العــــــــفو...

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ چهارشنبه 90/6/2 ÓÇÚÊ 11:56 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


تسبیحم

 دلم برای تسبیحم تنگ شده بود...تسبیحی که یادگار شلمچه س...
دلم میخواد دونه دونه لمسش کنم...
...من...شب...هوای تو...

دعای فرج میخونم...با تسبیحم راهی میشم...
همونجایی که همیشه تموم دلتنگیام اشک میشن...
این روزا دلم یه حال عجیبی داره...انگار داره بدجور نفس نفس میزنه...به هق هق افتاده...

میشینم کنارشون...نفس میکشم...ریه هام پر شده از دلتنگی...
نفس میکشم...
نفس میکشم...
دلتنگی هام رو قورت میدم...بغضش داره خفه م میکنه...

سلام داده و نداده بر میگردم....تا دور بشم از اونجا هی بر میگردم طرفشو نگاهش میکنم...
دلم گرفته سید....دلم ناجور هوایی شده...نمیدونم من تحملم کم شده ...یا این امتحان اینقده سخت شده...
به ذکر دعای فرج چهلم که میرسم...
یهو تسبیحم پاره میشه...نکنه تسبیح دلم از شما جدا بشه....

راستی من چرا این همه دور شدم ازتون؟؟؟؟؟پس راه رسیدن کجاست؟؟؟؟


***
کربلا یعنی همان دل ما...و من دلم این روزها کربلا شده است...
**گر تو را به کربلا نخواندند تو کربلا را بخوان...
من کربلا را نمیخوانم ولی حسین(ع) را میخوانم...ارباب دریاب مرا....

**مضطرنوشت:عاقبت این عشق هلاکم کند... در گذر کوی تو خاکم کند...
**التماس دعای ناب تو لحظه های خدایی شدنتون....
**شهدا العـــــــــفو...


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ سه شنبه 90/6/1 ÓÇÚÊ 6:48 صبح ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


<      1   2