سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

تشنه ی توام...

تشنه ام .... این روزها تشنه ی خاکم ....

به دکترها باشد حتما می گویند آهن ِ بدنم کم شده که خاک می خواهم ....

اما اعتقاد من این است ، گناه ِ خون  که بالا برود تنها درمان آن خاک است...

.... خاک ...خاک .... خاک ...خاک   ...

یکی مرا ببرد ...

باید بروم آنجا ...

می فهمید .... "باید" ....

باید بنشینم روی خاک ....

باید خاک مرا آدم کند .... من از خاکم .....

خاک هم مرا نپذیرد که...

باید بروم بمیرم...


*******

مضطرنوشت:**من تمام فاکتورهای عشق  ِ خونم...از تنظیم افتاده است...

**هر کس کربلا را عشق میورزد...باید فاصله ی خویش را تا کربلا اندازه بگیرد...

**دلتنگــــ ِ خنده هایت شده ام باز...

**کعبه ی بی فاطمه مشتی گل است...قبر ِ زهرا کعبه ی اهل دل است...

**باز هم یکسال پیرتر شدیم و به شب ِ اول قبر نزدیکتر...

**شهدا العفــــــو...



+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ پنج شنبه 91/1/10 ÓÇÚÊ 7:41 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


دلتنگ ِ دلتنگم....

من دلتنگم...دلتنگ ِ "تــــــو"...

"غروب شلمچه"..."رمل های فــــــکه"...

"غربت بچه های کربلای پنج"...

"نگاه ِ حاج حسیــــــن"... که قلم میگذارد توی دستم...

این روز ها...همه ی نوشته هایم ختم میشود به "تـــــــو"...

ختم میشود به "بودنم" ... به  "نبودنت"...

و چه دلتنگ ترم میکند این "نبودن ها"...و "بودن ها"...

"تـــــو"نباشی..."او"نباشد... و تنها "مــــ.ن" باشم...

روی شانه هایم این نبودن ها...این تنهایی ها سنگینی میکند...

راستش این روزها..."دوکـــــوهه"را..."خـــــودم"را..."تــــــو"را..."قطعه ی چــــهل "را..."روضه ی مـــــادر"را...

شعر میکنم...:

"مـــــادر":چقدر سخت میگذرد این "روزهــــا"...دلم برای "فــــــاطمیه ات" تنگ شده...

 برای "تکیـــــه زدن" به پارچه های سیاه خیمه ات...

برای "اشــــک"هایی که میان "روضــــه  ی در و دیــــــوار"برای ِ "غم کربـــــلای پسرت" می ریختم ..

همین "دلتنگی ها" هم از سرم زیاد است...همه اش را مدیون مهربانی ات هستم "بـــــانوی مظلــــومه"...

********

مضطرنوشت:**مادر:دست به سرم بکشی یا نکشی...همین که گریه کن پسرت باشم از سرم هم زیاد است...

**"سیـــــد"...تشنگی ِ شهر جگرم را میسوزاند...و چقدر حضور ناگهانت لازم است...

**کاش میداسنتی که "دلتنگ ِ  حدیث ِ رفتنم"...

**شهدا العفـــــو...

 

 

 

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ دوشنبه 91/1/7 ÓÇÚÊ 9:3 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


بغض هزار تکه...

شلمچه...فکه...طلائیه...چزابه...

هویزه...فتح المبین...دهلاویه...میشداغ...

اروند...پاسگاه زید...محمودوند...

جزیره مجنون...جزیره مینو...دوکوهه...

تپه های الله اکبر...مسجد جامع...

سوسنگرد...اندیمشک...و...و...

.

.

بهشت زهرا...شهدای گمنام..."سیـــــــد"...

نگفتید من ِ  بی سر و سامان بی شماها در این قفس تنگ و آلوده چه کنم...؟!

آنقدر سالها بیایند و شما باشید  و من نباشم ...

بغضم لبریز شده است...امان از این تجریه های مکرر دلتنگی...

کاش میشد سنگینی  بغض دلم را شریک باشی...

بغض هایم را...نه... تلخی لحظه های نبودن در کنارت را به دوش میکشم...

و میروم تا فردا...فردا...

ودلخوشم به آمدنی که معلوم نیست دیگر کِی بیاید...

این بار که بیایم...دلم هزار تکه است..برای هزار بغض نشکسته...


*********

مضطزنوشت:**آرام دل ِ سیاه و بی قرارم...تمام میشود این روزها...

**اولین جمعه سال91هم پر بود از نبودن "تــــــو"...

**دعا کنید این دل نمیرد...

**شهدا العفــــــو...


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ جمعه 91/1/4 ÓÇÚÊ 5:8 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


دل شیمیایی

نفسم بالا نمی آید...

انگاار شیمیایی این شهر شده ام...

.

.

.

بوی دل سوخته ام را در می آورد...

اشک های بی امان چشمانم...

وقتی که میان خیره گی سیم خاردارها در تب و تاب کربلای اربابم میسوزم...

.

.

 دل بی قراری می کند...دل؟...کدام دل؟...دل را که قرار بود به شن های روان فکه بسپارم..

..سپردم؟...نمی دانم!!...نمی دانم!!...

ولی میدانم جسمی صنوبری شکل بی قرارانه خود را به قفس تنگ سینه می کوبد...

دیوانگی اش  همیشگی ست....اما اینبار جنس جنونش فرق می کند...

پرنده ای بی بال و پر را ماند که از آشیانه اش بیرون افتاده است...

چقدر غریبی ای دل!....

**********


مضطرنوشت:

**چقدر جفاکار است کسی که خود را در این دنیا تـنـــهـــا بداند....

"حسیـــــن"امیری برایم و نعم الامیر...

**صد بغض نگفته..من و دلتنگی ها...

**دو قدم؟؟؟نه...نگهی تا خود مولا مانده...

**شهدا العـــــفو...

 

 

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ چهارشنبه 91/1/2 ÓÇÚÊ 6:0 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


سفرکرده

+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ سه شنبه 91/1/1 ÓÇÚÊ 3:35 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر


<      1   2