من...عشق...شهید
روزها میگذرد...مثل روزهای قبل و بعد...
میگذرند...؟یا میگذریم...؟
و باز شب ها در آرزوی بال سر بر زمین میگذاریم...
هنوزم خواب هایم آشفته است
هنوز زمزمه ات در گوشم است "سیـــــد"...
دلم خیلی هوایت را کرده...
باران...چه ببارد...چه نبارد...من به یادت هستم...به یاد سجده های نمازت...به یاد آن اعتکاف...
به یاد دعای خیرت که در حقم کردی...
دیگر نمیتوانم تکرار لحظه های بی تو بودن را درک کنم...
زمزمه میکنم با خودم...
من که قلبم فارغ از درد جهان است...من که در کوچه و پس کوچه ی شهر...
هر سحر در پی یک نام و نگاهی گشتم...
من که هر جمعه غروب ...
فارغ از هر چه که در دنیا بود...
تا نهانخانه دل ...
تا سراپرده چشمان گل نیلوفر...
تا شکوه نم یک قطره ی اشک...
با کمی عجز و سکوت ...
در پی لحظه ای از صحبت چشمان حبیب...
منتظر باز نشستم...
اما . . . !
راستی دعایم میکنی سیـــــــــد؟مگر نه...؟!!
*****
مضطر نوشت:**سرم هوای تو دارد...دلم هوای حرم...
**توی این قحطی باران و مضمون...خوش به حال شاعری که عاشق تو شود مــــــــادر...
**ممنونتان میشوم اگر نبض دلتنگی ام را دعا گو باشید...
**شهدا العفـــــــــو...