سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

الو...الو...

الو. . . الو. . . . 

 از شهر خاکیا حرف می زنم!!صدامو می شنوید ؟   اینجا هوا خیلی طوفانیه . . . . تو رو خدا قطع نکنید؛

الو ، الو . . .این بار دیگه راست میگم ! . . .شهداااا؛ می شنوید؟! ؟!

بچه ها تنگی نفس گرفته ند! می فهمی ؟! اکسیژن می خوان ! اینجا هوا گرفته ست. . .؛ کبوترای سپید دارن بال بال می زنن

همگی در به در یه آسمون آبی ند !کاری بکنید ، زود باشید دارن از دست می رن . . .

 سید؛ تو یه کاری کن . . . یک مشت هوای شیمیایی، از همونایی که واسه خودت یادگاری آورده بودی؟ آره

همونا رو میگم. . . واسه پایان انتظار، آغاز بدی نیست !؟لااقل چهار تا ازون ترکش های ریز و درشت بفرست...

 یا الله حاجی جون؛ دشمن تا نزدیکی قلبمون پیش اومده. . . ؛

پس چرا معطلی ؟ ! تو که با این منطقه آشنایی!؟ خودت چندبار قبلِپرواز، گِراشو بِهم دادی ! !بسم الله . . .

 یه دونه از اون رمزای مشتی رو اعلام کن حاج احمد! بی سیم دل همه بچه ها روشنه...

(نمیدونم بیسیم منم روشنه یا نه؟!؟)پس چرا هنوز وایسادی و مات حرفای منی ؟! نذار نا امید بشن، بگو یا زهرا . . .

بگو حاجی جون ؛ همین یه راه بیشتر نمونده . حاجی؛جون خیبری ها ، جون اون کربلا چهاری ها . . . حاج

حسین(خرازی) تو رو جون والفجر هشتی ها یه یا زهرا(س) بگی کار ما هم تمومه ها. . .راحتمون کن ! همه

بریدن. . . باور کنید این شهر جای زندگی نیست !!!آخه این بچه ها چه گناهی کردن که همش باید فاتحه

خونِ این شهید و اون شهید باشن؟همیشه باید یه چششون اشک باشه و یه چششون خون؛ این درسته ؟

خسته شدیم به خدا . . .بابا اصلا نوبتی ام باشه دیگه نوبتِ این بچه هاست . . .

این همه خجالت و شرمندگی و رو سیاهی بسمون نیست ؟ می خواید شکایتتونُ به . . .

الو ، الو . . . ای بابا ! خداجون اینبارم قطع شد، بذار یه بار دیگه امتحان کنم . . .

 شاید اینبار صدامو بشنون و کارو یه سره کنن.اما . . .

خدایا ! پس کی این گر? کور از کار ما باز میشه ؟ بازم باید تو قنوتامون

 تو سجده هامون بگیم ؟!؟ باشه . ..

********

مضطرنوشت:  دلم؛دلش غرق در باران نگاهت میشود...شهدا العفو...


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ شنبه 90/4/11 ÓÇÚÊ 9:33 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر