سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرم الشهدا

بانوی ِ ناتمام

یادت هست من خیلی وقتها سرم را روی ِ شانه ِ کلماتت میگذاشتم و

تا خود ِ صبح اشک می ریختم

تو فکر میکنی کسی باورش بشود

من و تو...

همین مائی ک میان ِ کلمات گره خورده ایم

روزی اینچنین...

این روزها با اینکه روی ِ خرابه های ِ دلم ایستاده ام

اما از همیشه آرام ترم

و باید در این آرامشی که نمی دانم از کجا آمده

با این زخم ِ عمیقی که در تار و پود ِ روحم نشسته

زندگی کنم...

دلمردگی این روزهایم را ببخش

دلم میخواست من هم عین ِ همه ِ آدم ها

سرشار باشم از هیجان ِ زندگی...

اما...

شاید هم تو مرا اینگونه میخواستی...

.

.

راستی یک حرفی مانده توی ِ دلم

نمیدانم هنوز هم به این تلخ نوشته ها سر میزنی یا نه...

اگر میخوانی...

 لطفن برای ِ هیچ کاری؛هیچ وقت مرا ب مادرم زهرا قسم نده...

 

 

 


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ دوشنبه 93/2/1 ÓÇÚÊ 7:16 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر