ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده
بعضی وقت ها دلم میخواهد مثل ِ بچه هائی که مدام بهانه میگیرند
بهانه گیری کنم
و شما مثل ِ پدر و مادرم که مرا پشت ِ بهانه های ِ کوچک ِ دلم معطل نمیکردند
سریع الجابه شوی برایم و پشت ِ این خواستن ها منتظرم نگذاری
البته بگویم ها بعضی وقت ها
حتی شما هم مرا ببخشی من خودم را نمی بخشم
اما همیشه این حرفِ شما به حرّ "ارفع راسک..."باعث میشود تا
نزد ِ شما شرمگین باشم اما سربلند
.
.
اشک شده ام
اشکـــــــــــ
شاید آخرش این اشک ها دل ِ مرا با شما صاف کرد
می گویند وقتی بر بالین ِ حرّ رفتی با انگشت ؛غبار از چهره اش پاک کردی
"فجعل یسمع التراب عن وجهه..."
شاید از نشانه های ِ قبولی ِ توبه این باشد که با انگشت ِ مهربانت گرد و غبار از چهره ِ دلم پاک کنی
و من بشوم همان "من ِ "سابق
یا همان"مَِنــــــــــــی" که خودت میخواهی ام
.
.
"لجعلت النار کلها بردا و سلاما..."
با یک بالحسین آتش دلم را سرد میکنی
مگر نه؟