حرم الشهدا

مادربزرگ ها نمی میرند

مادربزرگ ِ مهربانی داشتم

همیشه گره به کارم که می افتاد برایم صلوات نذر میکرد

میگفت:صلوات مشکل گشاست

مادر بزرگ ِ مهربانم تنها"بزرگ ِ خاندان ِ "ما بود

خدا رحمت کند برادرم را

همیشه میگفت:هوای ِ تنها"بزرگ خاندان" را داشته باش

برادر ِ خوبم

نمیدانم شاهد بودی یا نه

ولی تمام  ِ تلاشم را کردم ک "بزرگ ِ خاندانمان"سالم از بیمارستان بیرون بیاید

حتی حاضر به دادن ِ خون شدم

ولی

همه ِ آن رفت و آمدها و پرپر زدن ها و اشک ریختن ها

و بدو بدوها در بیمارستان

نتیجه اش شد...

دروغ چرا اصلا نتیجه نداد

.

.

خبر ِ از دست دادنت آنقدر شوکه ام کرد ک بیهوش شدم

آخر تو که بیمار نبودی

چه شدی یک دفعه؟

بگذریم..

اینها یک طرف ِ قضیه بود..

ضجه ها و گریه های ِ مادرم با آن حال ِ بیمارش

تمام ِ قضیه بود

.

.

برای ِ  گوشه های ِ خانه ِ آخرت ِ مادربزرگم

تربت گذاشتم

برای زیر ِ زبانش عقیق گذاشتم

با کفنش دو رکعت نماز خواندیم

و همه مان اشک شده بودیم

.

.

مادربزرگ ِ خوبم را در خواب دیدم

کنار ِ برادر ِ مهربانم

خیالم راحت است

که اگر اینجا کنار ِ بچه ها و نوه هایش نیست

آنجا کنار ِ عزیزترین پسرها و نوه هایش هست

.

.

خدا همه رفتگان را غرق ِ رحمت کند


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ پنج شنبه 93/5/30 ÓÇÚÊ 1:40 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر