من بی تو چیزی نیستم جز... چند تا ابر بی قرار
از همان ابتدای ِ شنیدن ِ خبر
مبهوت مانده ام
مبهوت مانده ام که من چه میکنم و تو چه میکنی
هرچه من بدتر میشوم تو پیمانه لطفت را تمام تر میکنی
چرا من نمرده ام از این همه شرمساری؟!
حق بده به من
حق بده وقتی این همه به من لطف داری
آن وقت من هم آرزوی ِ خوبان را از تو بخواهم
حق بده خیالاتی شوم و آن آرزو را حتی برای ِ چندثانیه لمس کنم
من رشته ی محبت خود با تو می بُرم
شاید گره خورَد به تو نزدیک تر شوم
.
.
نیستم برای ِ مدتی
شاید هم برای ِ ...