عطش روحم
انحنای روحم درد میکند...
شاید هم شکسته است...
میشنوم...میشنوم...این صدای به شمارش افتادن خستگی های روح من است...
رند تر از آنم که در وانفسای خستگی دست از دامنت بر گیرم...
ایمان دارم...
که در آخرین نفس های خستگی ام نوازش بودنت را خواهم چشید...
میدانم که میدانی..."سیــــــــــد جان"...
روحم گاهی از شوق سرفه اش میگیرد...گاهی هم برای سرفه شوقی ندارد...
آینه ی سکوت را گذاشته ام رو به رویم...
سکوت شده ام و دیگر هیچ...
چه بی قرار میشوم گاهی...آنقدر که در حسرت یک جرعه تمام یادهای عاشقانه ات را طلب میکنم...
روحم بی قرارت شده است باز...مرا در حسرت مگذار....
******
مضطرنوشت:**ما عشق را پشت در این خانه دیدیم...زهرا(س)در آتش بود...حیدر میسوخت...
**حال و هوای این روزهایِ شهرِ دلم؛دلگیر است...
**از توصیف احوال عاجزم...ثبتش کردم واژه بیاورید لطفا...
**شهدا العــــــــفو...