حرم الشهدا

کلاف بی قراری هایم

مانده بودم با قلمم چه کنم...؟

مانده بود با دلم چه کنم...؟

مانده بودم با بی قراری ام چه کنم...؟

دلم گفت:بیایم کنارت...

آمدم " سیــــــــدجان"...گر بیایی و بمانی کنارم شب قدریست مرا...

""تن که بیمار شد دچارش بهتر است...دل که نذر کربلا شد بی قرارش بهتر است...

بردن چیزی به دربار کریمان خوب نیست...سائل آقا شدن اصلا نداش بهتر است...

فاطمه(س) با گریه اش ما را اسیر خود نمود...آری؛آری,گریه اصلا گریه دارش بهتر است...""

این روزها حال دلم خراب شده است...اصلا بی قرارتر از همیشه شده است...

آدم است دیگر...دلش تنگ میشود...دلش بی قرار میشود...گاهی هم دلش عاشق میشود.

عجیب شده است حال و هوایم هر چه میگردم سر نخ کلاف بی قراری هایم را پیدا نمیکنم...

راستی "سیـــــــد جان" من هنوز منتظر هستم که...

*****

مضطر نوشت:**آقا اجازه؟! هنوز دلتنگ حرمت نشده ام؟هنوز عاشقت نشده ام؟!

**لطفا هی نپرس دلتنگی چه معنی دارد...دلتنگی معنی ندارد...دلتنگی درد دارد...درد...

**شهادت ابن الرضا تسلیت...

به یاد اون سلامایی که از درب باب الجواد به امام رضا(ع) دادم...و بعد راهی کربلا شدم...

**مصرع ناقص من کاش که کامل میشد...شعر در وصف تو از سوی تو نازل میشد...مـــــــــادر...

**عرفه و بوی شهدا داره دیوونه م میکنه...باز هم تمنا میکنم نبض بی قراری ام را این روزها خیلی دعا کنید...

**شهدا العــــــــــفو...


+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ پنج شنبه 90/8/5 ÓÇÚÊ 6:19 عصر ÊæÓØ خادمة الشهدا | نظر