غروب بین الحرمین
غروب شده است...دوباره دلم هوای تو را میکند...
دست خیالم را میگیرم و می آیم پیشت...گریه ام میگیرد...
نمیدانم چرا تو هستی... اما مثل همیشه من نیستم...ارباب خوبم...
آبروی اندکم را اگر توان ضمانتی باشد و چشمان بی رقم را ذوق باریدنی...
همه اش را نذر آرامش این دل مسموم میکنم...
شاید از بیماری برخیزد و دوباره نام معطر تو را در خویش زمزمه کند...
غروب های بین الحرمین شفا بخش است...
پلک نمیزنم...دوست ندارم دوباره غروب عاشقی هایم تمام شود...
انگار همین دیروز بود که تذکره ی کربلا را به من دادند...
دنبال عصای توکل میگردم تا دوباره مرا تا انتهای این غروب عاشقانه ببرد...
آن سو کسی هست که نفس های بریده ام را به هم بدوزد...
سوی دیگر کسی هست که رحمت الهی را خیرات میکند...
به این سو و آن سو میروم...
غرفه های شفاعت در حرم ارباب...و رواق های اجابت در حرم ساقی...
عاشورا را نفس میکشم...عاشقی را مزمزمه میکنم...
حقیقت و خیال در ذهن شلوغ من جیغ میکشند...
دلم قدم زدن در آن غروب حزن انگیز را میخواهد...
ردّ پاهای گمشده ام را دنبال میکنم...انگار همین دیروز اینجا قدم میزدم...در بین الحرمین...
دلم تنگه غروب کربلاته اربااااااب...
*****مضطرنوشت:
**آن روز که غرق کربلا شوی دیگر هیچ نخواهی بود...جزء آب ...جزء عشق...جزء کربلا...
**نگران رفتن مباش...رفتنی در کار نیست...کربلا را برای بازگشت آفریده اند...
**اگر بارانی شد هوای دلتان نبض دلتنگی های ما رو تو این ایام دعا کنید...
**شهدا العفــــــــو...